در یک شهربازی پسرک سیاه پوست به مر بادکنک فروشی نگاه میکرد ...
بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و به این وسیله جمعیتی از کودکان را برای که برای خرید بادکنک به والدینشان اصرار میکردند را جذب خود کرد . سپس یک بادکنک آبی و همین طور یک بادکنک زرد و بعد از آن یه بادکنک سفید را به تناوب و با فاصله رها کرد . بادکنک ها سبک بال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند ... پسرک سیاه پوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود ! تا اینکه پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید : آقا ! اگر بادکنک سیاه را هم رها میکردید آیا بالا میرفت ؟ مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود و بادکنک به سمت بالا اوج گرفت و پس از لحظاتی گفت : پسرم آن چیز که سبب اوج گرفتن بادکنک میشود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که درون آن قرار دارد ... دوست کوچک من زندگی هم همینطور است آنچه باعث رشد آدمها میشود رنگ وظاهر آنها نیست ... مهم درون آدمهاست ، و چیزی که درون آدمهاست تعیین کننده مرتبه و جایگاهشان است و هر چقدر ذهنیات ارشمند تر باشد ، جایگاه والاتر و شایسته تری نصیب آدمها میشود ...