وقتی راه رفتن آموختی ، دویدن بیاموز . دویدن که آموختی ، پرواز را بیاموز .
راه رفتن بیاموز ،زیرا راههایی که میروی جزئی از تو میشود و سرزمین هایی که میپیمایی ، بر مساحت تو اضافه میکند.
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر .
پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا بشی ، برای آنکه به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی .
من راه رفتن را از سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت .
باد ها از رفتن به من چیزی نگفتند ، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمیشناختند .
پلنگان دویدن را یادم ندادند ، زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند .
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند ، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آنرا به فراموشی سپرده بودند .
اما ...
اما سنگی که در سکون را کشیده بود رفتن را میشناخت.
کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود ، دویدن را میفهمید .
و درختی که پاهایش در زمین بود از پرواز بسیار میدانست .
آنان از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت .